محل تبلیغات شما

اینجا کسی‌ست پنهان



از ندا خواستم بیاید پیشم. لازم داشتمش. دیشب بعد از مدت‌ها آنقدر خندیدیم که دل‌درد‌ گرفتم. بودن یک نفر کنار آدم، در بالا و پایین زندگی حال آدم را خوب می‌کند. انگار دستی آدم را بالا می‌کشد از هرچه در آن غوطه‌ور است. دوستی نجات‌بخش آدمی‌ست پسر. یک بار که با حسین از تنهایی‌ها و غربت و وطن و این‌چیزها گمانم حرف می‌زدیم، گفت: من تنهاییامو تو هیاهوی شهر گم می‌کنم، ولی هیاهوی اونجا هم خارجیه، هیچ تنهایی‌ای توش گم نمی‌شه» و خیلی این تعریف برای من درست بود.
یک جایی هست در افسردگی که شما در این جهانید، اما درواقع نیستید. سکوت عمیقی گوش‌های شما را می‌گیرد و حواستان کمتر به اطرافتان هست. اهمیتی که قبلاً به یک سری چیزها مثل کجی زیرلیوانی روی میز می‌دادید را از دست می‌دهید. حوصلهء خیلی چیزها از جمله حمام رفتن را ندارید. همه این‌ها درحالی‌ست که می‌دانید و می‌بینید و بر اعمال و رفتارتان آگاهید. بر تغییرشان درواقع. فبل از اینکه به اینجا برسید حسابی دست و پا زده‌اید، بعد مثل عیسی بر صلیب چسبانده شده‌اید به کف این
غمگینم. تبخال و سردرد و معده درد و تهوع را باهم دارم. حس می‌کنم در چیزی گیر افتاده‌ام. در خودم. از درون روزهای سختی‌ست. بی‌انگیزه‌‌ام. باید کم‌کم به فکر جمع کردن اسباب‌ و وسیله‌ها باشم. گیرم. امیدوارم زودتر رها شوم. از خیلی چیزها. نشستم واندر دیدم. از همان اول انقدر گریه کردم که حالا چشمان پف‌کرده‌ و ریزم زیبایی چهرهء متورم از خواب و آمیخته به تبخالم را دوچندان کرده! به خودِ غمگینم نگاه میکنم، خود غمگینم را بغل می‌کنم، باهم گریه می‌کنیم، چای می‌نوشیم،
دل‌شکسته بودم. هنوز هم هستم. فکر می‌کردم می‌توانم دل‌شکسته را به کلمات شکسته تبدیل کنم اما چندان نمی‌توانم. احساس می‌کنم از بلندی درحال پرت شدنم و دوباره دارم این بیت را زندگی می‌کنم که: یک ریسمان فکندی، بردیم بر بلندی من در هوا معلق، وآن ریسمان گسسته از ۱۲ تا ۵ صبح داشتم از پنجره آسمان و چراغ‌های روشن خانه‌ها را تماشا می‌کردم. داشتم سهم خودم را از دل‌شکستگی پیدا می‌کردم. داشتم می‌لیسیدم زخمم را. می‌خواستم بفهمم در مسیرم یا نه.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مدرسه شاداب و بانشاط ما